ایکاش مامانم زنده بود و میدید که فرد مفیدی برای جامعه شدم.

خیلی زود رفت و خیلی دیر من گلیم خودمو از اب کشیدم بیرون.

خیلی خسته م دارم میترکم و پهن  رو تختم

کارم یه ویژگی خوب داره, تمرکز صد در صد میخواد برای همین چند ساعت ب هیچی فکر نمیکنم نه گذشته نه آینده 

کارم رو دوست دارم ولی حس میکنم داره روتین میشه و میخوام بازم بیشتر یاد بگیرم و پول دربیارم.

استاد راهنمام پیام داد , از خجالت اب شدم 

اخه به دوستام سپرده بود که بهش زنگ بزنم و من فرار کردم و بالاخره شمارمو گیر اورد و پیام داد .و من بهش گفتم روم سیاه استاد, و اونم گفت خوشحالم که اینو میگی خخخخخ

دست خودم نیست همیشه.نهایت عامیانه بودن صحبت میکنم با این استادم .خخخخ

پ ن :برای  نوشتن مقاله پیام داده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها