باز هم خداروشکر می کنم موجودی به اسم بنی تو زندگیم هست
شاید عاشقش نباشم و البته طبیعی هست چون هیچ کس از طریقه مکالمه تصویری عاشق نمیشه ولی حس خوب داشتن حامی و امنیت عاطفی رو بهم منتقل کرده, قراره بعد عید بیاد ایران و با هم نامزدی کنیم و استارت رفتن من شروع بشه .
اما خب اینهمه ردیف بودن همه چی همیشه مشکوک هست و بجز ترس مخالفت ها و دعواهای که پیش.میاد باید هراس از چیز دیگه ای باشه
و اینکه خواهرم می خواد تابستون ۹۸ آلمان بره , و حتی خانواده خواهر بزرگمم تصمیم به مهاجرت دارن
و فقط من می مونم و برادرم و یا باید تنها زندگی کنم و مخارج زندگی تنهایی رو به دوش بکشم
یا باید با برادرم زندگی کنم و به نوعی سربار باشم
یا باید با اونا برم و طبیعتا یا بنیامین رو از دست میدم یا خیلی قضیه پیچیده میشه
و هیچ کس به فکر من نبود جز خود من .
اگر اوضاع مملکت مون کمی ثبات داشت خانواده م هیچ وقت تن به ذلت مهاجرت نمی دادن یا حتی فکرش به سرشان نمی زد .
البته غصه خوردن برای اتفاقی که هنوز نیفتاده احمقانه سولی گاهی وقتا فکر کردن بهش عذاب آوره
درباره این سایت