B5

سلام

چقدر خوبه خوندن خاطرات گذشته .

امروز نشستم پست های قدیممو خوندم 

خدایا .یعنی من این حجم از نا امیدی رو چطور با خودم حمل کردم 

اتفاقات سنگینی تو زندگیم افتاد , از سال ۹۱ خلاصه وار بگم مریضی پدر و مادر همزمان,  و دست تنها بودن من و فوت مادرم سال ۹۲ و بدتر شدن حال پدرم و فوت پدرم سال ۹۳ و جدایی از کسی که عمیقا دوسش داشتم ولی چون ازدواجمون رو صلاح نمیدونستم همون سال باهاش خداحافظی کردم و سال بعدش مشخص شد که چه موجود دو رویی بوده و دقیقا دو ماه بعد از اینکه من جوابش کردم با کس دیگه ای نامزد کرد. 

سال ۹۴ مث مرده متحرک شده بودم چون همزمان با فوت پدر و مادر یه چیزی شبیه خیانت هم برام ثابت شده بود.

و بخاطر سختی های زیاد پایه روکش های دندانم ضعیف و همه روکش  هام سست شدن و  هرماه باید چسب میزدم و بخاطر ورم فک و لثه م چهره م خیلی بد شده بود و خواستگار هایی که داشتم بعد از دیدنم منصرف میشدن.

سال ۹۴ ارشد قبول شدم و با بی میلی تمام ادامه تحصیل دادم.

تابستان ۹۵ با شخصی آشنا شدم که خیلی دیدم رو به زندگی عوض کرد

البته حضورش فقط به عنوان یک دوست بود .و ارتباطمان داشت جدی میشد که دندان هام کلا افتادن و من از خواهرم پول قرض گرفتم و ایمپلنت کردن و قرار ملاقات دوم با اون شخص به خاطر وضعیت من به تعویق افتاد

نه ماه من با ماسک میرفتم دانشگاه بیرون و خیلی بد بود 

معده م بدتر از قبل شد و نمی تونستم هیچی هضم کنم همش بالا میآوردم بخاطر مشکل دندونم 

برادر بزرگم متاسفانه به سرطان  ریه مبتلا شد و حتی به سرش رسیده بود و کارمون شد گریه 

حدود هفت بار بیمارستان خصوصی بیستون عمل کرد شاید بیش از ۱۵۰ ملیون فقط هزینه عمل هاش شد اما اثری نراشت.و تو این مابین اون شخص مورد نظر  از حجم اینهمه سختی و بیماری خانوادگی تو زندگی من وحشت کرد و بدون هیچ دلیل قط رابطه کرد و به زور جواب پیام هامو میداد.

داغون تر از قبل شدم 

 تیرماه ۹۶ بالاخره روکش های جدید وصل شد چهره م خیلی عوض شد نمی گم بهتر شد چون بازهم مصنوعی بودن از دندونام می بارید

و شخص مورد نظر  هم گفت وقت برای قرار گذاشتن ندارم (کسی که اون همه اصرار میکرد برای دیدنم دیگه وقت نداشت چون برای کس دیگه ای وقت میزاشت).و شاید باورتون روکش هام راضی نبودم و حتی رنگش زرد بود ولی از بس خسته و بی انگیزه بودم حتی نگفتم عوض کنید

همون تابستون دوست هشت ساله م بهم خیانت کرد و با جایی که من کار خصوصی می کردم ساخت و پاخت کرد و تقریبا درامد اندکی که  داشتم صفر شد.

شاید بخاطر اینهمه درد بی دین شدم .

و حتی زمانی به خدا اعتقادی نداشتم .

اواخر مرداد تو فیس بوک با بنیامین نامی از آمریکا اشنا شدم 

فقط محض کنجکاوی جواب پیامش رو دادم چون تو فیس بوک شاید بگم کل این ۸ سال سر جمع جواب دو سه نفر رو دادم اونم فقط به عنوان همشهری یا فقط از سر کنجکاوی نه نیاز عاطفی .

الان به جرات می تونم بگم همون بنیامین تمام زخم های روحم رو مداوا کرد و دیماه ۹۶ برادرم فوت کرد و اگه بنیامین نبود بجرات میگم من مرده بودم از درد و غم , و خودم رو به خودم برگرداند و احساس میکنم هدیه خداونده بعد از اون همه آزار روحی کشیدم و خداروشکر هر چند سخت اما جنگیدم برای زندگی 

آشناییم با بنیامین جدی شد و دو سه ماه دیگه میادایران برای عقد 

و خونواده ها هم در جریان هستند و از راه دور مث دو فامیل شدیم.

و اوضاع کارم خیلی بهبود پیدا کرده و خداروشکر میکنم هزاران مرتبه 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها