خب یه جاهایی آدم کم میاره مقابل اینهمه سختی, اینهمه مخالفت , اینهمه سنگ پای ما افتادن,

یکی دو روز رو سایلنت بودم .وقتی خیلی ناراحت میشم خفه خون می گیرم,  بنیامین دوبار زنگ زد , نت گوشیمو خاموش کردم , به سیمم زنگ زد تو خیابون بودم گفتم برگشتم بهت زنگ میزنم,  برگشتم دلم نیومد زنگ بزنم به یک پیام بسنده کردم و نتم رو خاموش کردم  مشغول کارم شدم زمان از دستم رفت بنیامین باز زنگ زده بود و من باز آفلاین بودم.

به طور واضح در خودم فرار رو حس کردم 

تصمیم گرفتم بهش بگم چقدر از اوضاع جدید و پدر و مادرش ناراحتم.

امروز بهش پیام دادم 

دیدم اون حالش زاره و داشت گریه میکرد بخاطر مشکلات جدید و فاز غم و خودکشی گرفته بود , منم گفتم من مرده تو نمی خوام, جونت واس خودت

خودتو می خوام , فاز غم هم مدش تموم شده,  الان فاز تلاش مد شده.

فاز جاودانگی شادابی , اونم گفت خدا کنه و البته بهش گفتم چقدر منم ناراحت هستم و غر خودم رو زدم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها