دیروز برای اولین بار تو عمرم یه قرص آرامبخش گیاهی خوردم و چقدر بهم کمک کرد،  خیلی الکی حالم بد بود شاید چون دو روز بود با بنی حرف نزده بودم ، بعد از خوردن قرص خیلی آروم تر به بقیه کارام رسیدم 

اوضاع اقتصادیم اصلا رو به راه نیست و حدودا یک ماه و نیم هست که در آمدی ندارم، البته همیشه تیر و مرداد بازار نقشه کشی رکود می کنه.

نمی دونم شاید هم دلایل دیگه ای داره 

متاسفانه خیلی مغرورم و اصلا حال ندارم برم از کارمندی که برام مشتری میفرسته برم بپرسم چرا دیگه کار نمی فرسته.مرد جوونی هست و کمی ازش می ترسم. هر چند همیشه و همه جا از کار و شخصیت من تعریف کرده و به گوش خودم رسیده

شاید چون حس می کنم اشتباهی مرتکب نشدم .

دلم برای بنیامینم تنگ شده و اینکه طی ارتباط دو هفته ای که با بنی به عنوان اولین پسری که دستشو گرفتم و بغلش کردم و بوسیدمش به این نتیجه رسیدم در یک رابطه بین دختر و پسر روح مهم تر و اصل تر از جسم و ارتباط فیزیکی هست و ارتباط فیزیکی و تماس فقط تکمیل کننده س نه حتی رکن اصلی .و من همیشه وقتی تو یه رابطه به نتیجه نمی رسیدم و ناراحت میشدم می گفتم خب مهم اینه ارتباط فیزیکی یا جسمی نداشتم ولی اصل قضیه روح هست روح ، شخصیت و قلبت.وقتی اون رو بدی و ب نتیجه نرسی خیلی داغون میشی و داشتن رابطه جنسی کامل حتی شاید ۱۵ درصد قضیه یک ارتباط عاطفی  باشه (البته من رابطه جنسی نداشتم ولی اینطور برداشت کردم) .

کلا حرف روانشناس ها خیلی مصداق بارزی نبود.

مثلا هلاکویی می گفت یک دقیقه دیدار حضوری بیش از هزار ساعت مکالمه آدم رو به شناخت میرسونه در حالی که من و بنی همدیگه رو دیدیم انگار خیلی ساله همو می شناسیم خیلی باهم بیرون رفتیم حتی مسافرت رفتیم .دو نفری خیلی گشتیم فقط من شخصا غصه می خوریم چرا هم رو زودتر ندیدیم البته هر جور حساب کردیم نمی شد زودتر بیاد

یا مثلا دکتر انوشه میگه وقتی پسر دست یه دختر رو میگیره کل اعصاب و روح روانش وابسته میشه .پس من چرا کل سیستم عصبیم بهم نریخت و غلغله نشدم .واقعا انگار خودم بودم با خودم.حتی دستاش سردتر یا گرم تر نبود .انگار دستای خودم بود .

ببخشید از اینهمه هجو گویی

روزتون خوش 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها