خواهرم زنگ زد گفت فردا بریم سراب صحنه 

منم خواب بودم با صدای گوشی بیدار شدم 

گیج و منگ گفتم سراب صحنه همون سراب نیلوفره؟

خواهرم گفت نه همون جایی که تو و بنیامین رفتید 

گفت فردا وسیله میبریم میرسم اونجا پیک نیک 

گفتم من بخاطر اینکه این هفته سه بار رفتم کرمانشاه و برگشتم خیلی خسته

ممکنه نتونم بیام 

گوشی رو قط کردم .

دلم هری ریخت شروع کردم به اشک رو سایلنت 

من اونجا چطوری پا میزاشتم وقتی بنیامین اونجا خاطره داشتم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها